حجت الاسلام پناهیان : قواعد ظهور برای ما تکلیف ساز هستند نه حوادث ظهور نوشته شده توسط جانشین دسته در شنبه 90/4/11 و ساعت 3:26 عصر
نظرات دیگران() صبح زود ، همین که از خانه بیرون زد گفت : « مسابقه می دیم ! » و قبل از اینکه نظر او را بشنود ، ادامه داد : « از الان تا شب » . چشمش به زنی که از سر کوچه می آمد افتاد ؛ نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت : { فعلاً یک – هیچ به نفع من! } نوشته شده توسط جانشین دسته در شنبه 90/4/11 و ساعت 3:25 عصر
نظرات دیگران() در خیابان چهره آرایش مکن / از جوانان سلب آسایش مکن / زلف خود از روسری بیرون مریز / در مسیر چشم ها افسون مریز / یاد کن از آتش روز معاد / طره گیسو مده در دست باد / خواهرم دیگر تو کودک نیستی / فاش تر گویم عروسک نیستی ! نوشته شده توسط جانشین دسته در شنبه 90/4/11 و ساعت 3:24 عصر
نظرات دیگران() خدایا ... اخطئت ... فارحمنی ... من اشتباه کردم ... تو بخش ! نوشته شده توسط جانشین دسته در شنبه 90/4/11 و ساعت 3:23 عصر
نظرات دیگران() سر سجاده ایستاده بود و اذان نمازش را میگفت ... بوی غذا که به مشامش رسید ، با لبخند گفت : می بینم که غذای مورد علاقه منو درست کردی ! و ادامه داد : حتماً دوباره می خوای منو سرکیسه کنی ! زن از توی آشپزخانه جواب داد : نه ، این دفعه رو به عشق خودت درست کردم ؛ پول نمیخوام ! مرد یکّه خورد . یادش رفت کجای اذان بوده ... نیت کرد : نه بخاطر بهشت و جهنم ، فقط به عشق خودت ... الله اکبر ... نوشته شده توسط جانشین دسته در شنبه 90/4/11 و ساعت 3:22 عصر
نظرات دیگران() هر روز با هم دعوا داشتند ولی زورش به او نمی رسید ... نمی دانست چه کند ... با خودش گفت می روم شکایت می کنم ... مفاتیحش را برداشت و ... { الهی الیک اشکو نفساْ بالسوء اماره } ... خدایا به تو شکایت می کنم از نفسم ... از نفس اماره ام ... از نفس بدخواهم . نوشته شده توسط جانشین دسته در شنبه 90/4/11 و ساعت 3:22 عصر
نظرات دیگران() خوشم می آید به هر کسی که دل خوش می کنم آخرش می فهمانی به من { الهی و ربی من لی غیرک } ات را ! .... خوشم می آید ! نوشته شده توسط جانشین دسته در شنبه 90/4/11 و ساعت 3:22 عصر
نظرات دیگران() خدای تو خطاب به تو : ... من به خاطر تو شیطان را طرد کردم ... اما تو او را دوست خود گرفتی ... و به اطاعت او درآمدی ... ! نوشته شده توسط جانشین دسته در شنبه 90/4/11 و ساعت 3:21 عصر
نظرات دیگران() پرسید : چای میخوری ؟ ! گفتم : آره . گفت : بلند شو لیوانتو بیار ... قوری رو تا نزدیک لیوان آورد . نگاهش که به لیوان افتاد گفت : بابا این که کثیفه ! لیوان رو برداشتم و رفتم سمت آشپزخونه ... ( دل نوشت : چرا محبت خدا توی قلبم نمیاد ؟ ) نوشته شده توسط جانشین دسته در شنبه 90/4/11 و ساعت 3:21 عصر
نظرات دیگران() لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ساخت بازیهای ضد شیعَه باحمایت مستقیم وهابیت و صهیونیزم!!!
روایتی جالب از شهدا (ضرر نمی کنین) اهانت بقران یک روز یک مرد انگلیسی از یک شیخ مسلمان پرسید: «چرا در اسلام زنان من نه از رد شدن جمعه ها می ترسم، نه از طولانی شدن زمان که ظهورتا حجاب یک مفهوم عام و عالی است که پوشش نیز جزیی از آن است. معنی عشق چیست؟ تنها نامحرم! حجابـــ مانند اولین خاکریز جبهہ استـــ کاش نامی از تو در دنیا نبود ... مرگ بر نیرنگت ای آل سعود! نجات از شبهه و شهوت [عناوین آرشیوشده] |
|