صبح زود ، همین که از خانه بیرون زد گفت : « مسابقه می دیم ! » و قبل از اینکه نظر او را بشنود ، ادامه داد : « از الان تا شب » . چشمش به زنی که از سر کوچه می آمد افتاد ؛ نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت : { فعلاً یک – هیچ به نفع من! }
نوشته شده توسط جانشین دسته در شنبه 90/4/11 و ساعت 3:25 عصر
نظرات دیگران()