|
دو سه روزی بود می دیدم توی خودش است. پرسیدم « چته تو؟ چرا این قدر توهمی؟ » گفت « دلم گرفته . از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست. » گفتم » همین جوری ؟ » گفت » نه . با حسن باقری بحثم شد. داغ کردم . چه می دونم ؟ شاید باش بلند حرف زدم. نمی دونم . عصبانی بودم . حرف که تموم شد فقط به م گفت مهدی من با فرمانده هام این جوری حرف نمی زنم که تو با من حرف می زنی . دیدم راست می گه . الان روسه روزه . کلافه م. یادم نمی ره.» |
نوشته شده توسط جانشین دسته در چهارشنبه 88/2/16 و ساعت 8:12 صبح
نظرات دیگران()