|
|
|
."اهی که با خودم خلوت می کنم بر روزگاری که در آن زیسته ام اما توان تاثیر گذاری بر آن را نداشته ام حسرت می خورم. روزگاری که من در آن کودکی بیش نبودم و جز آژیر وضعیت قرمز و اعلام حمله هوایی چیز دیگری را به یاد ندارم. |
|
|
|
|
|
|
|
|
یاد آن شب سال 64 می افتم که حمله صبحگاهی نیروی هوایی عراق به تبریز همه را غافلگیر کرد. پدرم تازه سر از سجده شکر نماز صبح برداشته بود که صدای انفجار شیشه های خانه را خرد کرد و دیوارهای حیاط خانه مان ترک برداشت. دود سیاه و بوی باروت همه جا را پر کرده بود. تمام اینها به تلافی آن همه ایثارگری هایی بود که رزمندگان ایرانی در جبهه های نبرد انجام داده بودند. ظهر آنروز که پدرم برای تنظیم آنتن تلویزیون روی پشت بام رفته بود تکه های اسباب و اثاثیه همشهری هایمان را دیده بود که از چند محله آنطرف تر در اثر انفجار روی سقف خانه ها ریخته بود . آنچه بیشتر ته دلمان را لرزاند پیدا شدن پیکر بی جان کودک شیرخواره ای بود که از چند محله آنطرف تر در اثر موج انفجار وسط خانه یکی از همسایه هایمان پرت شده بود. آنروز شهرمان خون می گریست اما امروز که آن حوادث را کنار هم می چینم غم از دست دادن همشهری هایمان پیش غم تکه تکه شدن مردم خرمشهر در اوایل جنگ چیزی نبود. دلمان به این خوش بود که زن و بچه هایمان به یکباره زیر بمب و موشک کشته شده اند اما نوامیس مردم خرمشهر چه جفاها که ندیدند . حرمت مادرانمان را شکستند و دامن خواهرانمان را به خیال خود به بی عفتی آلودند. بیجا نبود که برادرانمان با چشم گریان گل گلوله را در سینه پاک خواهران و مادرانمان کاشتند تا دامنشان را از اتهام بی عفتی بزدایند. بهنام محمدی ها ، حسین فهمیده ها خود را برای خرمشهر فدا کردند . جهان آراها و یارانش تا آخرین فشنگ و قطره خون مردانه در مقابل دشمنان ایستادگی کردند و آخر سر دشمنی که توان غلبه بر روح بلندشان را نداشت تیشه بر قامت استوارشان فرود آورد تا بلندی اراده شان ترس بر قامت کلاه سبزهای ارتش تا بن دندان مسلحش نیندازد. بهنام محمدی سیلی بعثی ها را به جان می خرید تا بچه های سپاه و ارتش از بابت اطلاعات کم نیاورند . حالا که شرح حالش را برای بعضی ها تعریف می کنم می گویند بچه بود و نمی فهمید. عجب !!! حسین فهمیده در خرمشهر بود که نارنجک به کمر بست و با تن زخمی خود را زیر تانک کشید تا عرض و ناموس خرمشهر مورد تجاوز قرار نگیرد. حالا که شرح حالش را برای برخی تعریف می کنم می گویند آدرنالینش بالا زده و یک کاری کرده است. عجب!!! شهامت بهنام در کار اطلاعاتی و بالا زدن غیرت حسین در جنگ را محکوم می کنند. بهنام به ما آموخت برای اینکه شهرمان را از چنگ دشمن برهانیم باید سیلی های آنان را تحمل کنیم تا توانشان را محک بزنیم و حسین به ما آموخت که در موقع خطر به جای اینکه آدرنالیت بالا بزند باید غیرتت بالا بزند و با خطر رخ به رخ بشوی ، سلاحت را محکمت در میان مشتت بگیری و دندان هایت را به هم بفشاری و بی خوف مرگ به مصافش بروی تا مرگ با شهادتت آبرویش را ببازد و تو حیات جاودانه بیابی. افسوسم به حال برخی است که بدون تهدید شدن و بی خوف جانی و مالی بی آنکه کسی تهدیدشان کند خود حجاب از سرشان بر می دارند و قامت زنانه شان را به تماشاگه عیش و عشرت دشمنان عرض و ناموس می برند. افسوس من به حال آنانی است که به جای آنکه گلوله را بر وسط پیشانی دشمن خالی بکنند وسط پیشانی غیرت و مردانگی شان خالی می کنند. آری سوم خرداد شده و یاد سومین دسته وصیتنامه باکری افتاده ام و حال آن دسته سوم به من دست داده است . خوب که مخم را می تکانم می بینم آن دسته سوم ما نسل سومی ها هستیم که با آرمان های انقلاب قد کشیده ایم و الان که این اوضاع شیر تو شیری را که برخی از خواص و عوام به باور آورده اند را می بینیم داریم دق می کنیم. آنانی که بعد از جنگ به غلط کردن افتادند و الان به هر دری می زنند تا پستی در مجلس و دولت برای خودشان و عشیره شان دست و پا کنند و زیبایی زخم هایشان را به تراول می فروشند یا درد ترکش هایشان را با ماساژ در سونای بخار تسکین می دهند یا آنانکه تیغ را به سیخ می کشند تا مبادا یک تار مو از ریش مردیشان در انظار عمومی ظاهر شود. آری دسته سوم ما نسل سومی هستیم که هر از گاهی به آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان می رویم تا آرامش به دست آوریم به عیادت جانبازان شیمیایی می رویم که از دیدن این همه دغل بازی خون بالا می آورند. آری نسل امروز بابا نظرها می شناسند اما برخی سعی دارند باباکرم ها را به ما قالب کنند ، نسل ما با چاکری برای دیگران میانه سازش ندارد چون در مرام خود با باکری هم خویی دارد. علم الهدی به دانشجوهای ما آموخت دانشگاه سنگر است نه کاباره و دانشجو باید در کنار درس های علمی اش بنیان فقهی اش را هم تقویت کند. جهان آرا کارش این بود که رو در روی دشمن داخلی و خارجی بایستد و بی خوف افه های سیاستمداران ماشه اش را به سمت دشمن انقلاب بچکاند. آری ما نسل سومی ها همان دسته سومی هایی هستیم که با ندیدن سوم خردادها و با پدید آوردن سوم خردادها علیه دوم خردادها به امید دست یابی به آمال ماه شب چهارده خردادمان هر اتهامی را به جان می خریم و شانه هایمان پلکان صعود کسانی است که از ماه خرداد متنفرند. چه می خواستم بنویسم و چه نوشتم ؟!دلم گرفت وقتی زخمی های عملیات آزاد سازی خرمشهر را از تلویزیون دیدم.جهان آرا هنوز هم با آرامش در حال تشریح عملیات های مردمی خرمشهر است و علم الهدی از قاب عکسش امیدوارانه به ما جوانان می نگرد و باکری چه خاضعانه خدا خدا می کند تا شب شود و پوتین های ما را واکس بزند و در داخل انها آب بخورد. و ما چشم امیدمان به افق است به سمت خراسان و دل به اطاعت آن سید خراسانی داریم. همین ما را بس است.
|
نوشته شده توسط جانشین دسته در یکشنبه 90/7/24 و ساعت 3:55 عصر
نظرات دیگران()