سر سجاده ایستاده بود و اذان نمازش را میگفت ... بوی غذا که به مشامش رسید ، با لبخند گفت : می بینم که غذای مورد علاقه منو درست کردی ! و ادامه داد : حتماً دوباره می خوای منو سرکیسه کنی ! زن از توی آشپزخانه جواب داد : نه ، این دفعه رو به عشق خودت درست کردم ؛ پول نمیخوام ! مرد یکّه خورد . یادش رفت کجای اذان بوده ... نیت کرد : نه بخاطر بهشت و جهنم ، فقط به عشق خودت ... الله اکبر ...
نوشته شده توسط جانشین دسته در شنبه 90/4/11 و ساعت 3:22 عصر
نظرات دیگران()