مجری این عملیات کسی نبود جز سرهنگ خلبان شهید «عباس دوران». آن چه می خوانید خاطرات آن پرواز به یاد ماندنی را از زبان سرگرده ازاده خلبان «منصور کاظمیان» که خلبان کابین دوم شهید عباس دوران در این پرواز بود می باشد. اشاره: دود سیاه رنگی که صبح سیام تیرماه 1361 از پالایشگاه بزرگ «الدوره» در حومه بغداد برخاست، رویاهای سیاسی حزب بعث و صدام را برآشفت. قرار بود کنفرانس جنبش عدم تعهد در اوایل شهریورماه همان سال در بغداد برگزار شود و صدام ریاست این کنفرانس را به عهده داشته باشد.این فرصتی نبود که صدام و کشورهای حامی او به خصوص عربستان و کویت آن را به راحتی از دست بدهند. گرچه برای برگزار نشدن این کنفرانس یک جنگ دیپلماسی تمام عیار در گرفته بود ولی ناامن کردن حریم هوایی بغداد هم برای برگزار نشدن این کنفرانس کافی بود. آن دود سیاه رنگ و صدای مهیب انفجار که از پالایشگاه الدوره برخاست و آسمان بغداد را پوشاند، صدام را مجبور کرد که در تالار تازهای که برای این کنفرانس ساخته بود به تنهایی قدم بزند و صندلیهای خالی را تماشا کند. قهرمان زیبایی که این پیروزی بزرگ سیاسی نظامی را برای ملت ما به ارمغان آورد کسی نبود جز سرهنگ خلبان شهید «عباس دوران». حالا خاطرات آن پرواز به یاد ماندنی را از زبان سرگرده ازاده خلبان «منصور کاظمیان» که خلبان کابین دوم شهید عباس دوران در این پرواز بود میخوانیم: سحرگاه روز سی ام تیرماه بود. از آنجا که در جریان مأموریت آن روزمان بودم زودتر از خواب برخاستم. پس از ادای نماز و استغاثه به درگاه ایزد منان و آرزوی توفیق در مأموریتی که پیش رو داشتیم در حالی که شهر هنوز جنب و جوش عادی روزانه خود را نیافته بود منزل را به سوی پایگاه ترک کردم. روز غریبی بود.وقتی وارد پایگاه شدم همه چیز حال و هوایی دیگر داشت. سرهنگ خلبان«شهید عباس دوران» را دیدم او نیز مانند من برای این مأموریت، آمادگی کامل داشت. در این مأموریت، دو گروه پروازی ما را یاری میدادند. هدفمان پالایشگاه «الدورة» در محدوده شهر بغداد بود؛ جایی که صدام بیشترین تبلیغات را در مورد امنیت فضای آن تحت پوشش شبکه دفاعی خود صورت میداد. هماهنگیهای لازم قبلا صورت گرفته بود. بدون از دست دادن فرصت به اتاق چتر و کلاه رفته و پس از برداشتن تجهیزات مورد نیاز، اتاق را به سمت هواپیما ترک کردیم. در طول مسیر تا محل استقرار هواپیما، سکوت عجیبی حکمفرما بود تا آن زمان عملیات زیادی انجام داده بودم اما نمیدانم چرا این بار با دیگر مأموریتهایم فرق داشت! شاید بدان خاطر که موفقیت یا شکست ما در این مأموریت از بعد سیاسی برای جمهوری اسلامی و دفاع مقدسمان، جنبه حیاتی داشت. در همین فکر بودم که اتومبیل در محل استقرار هواپیمای مورد نظر توقف کرد. سه نفر از خدمه پروازی به استقبال ما آمدند و پس از احوالپرسی و آرزوی توفیق برای دسته پروازی آمادگی هواپیما را جهت مأموریت اعلام کردند. عباس به منظور بازدید به دور هواپیما چرخی زد وتمامی تجهیزات از قبیل بمبها، فیوزها و سیستم نویز هواپیما را بررسی کرد و پس از اطمینان سوار هواپیما شدیم. از انجا که در این مأموریت حساس و سرنوشت ساز می باید سکوت رادویی را کاملا رعایت میکردیم با برج مراقبت تماسی نداشتیم. قبلا از پست فرماندهی شماره پرواز را دریافت کرده بودیم و توسط عوامل برج مراقبت با اعلام علامتهای لازم کنترل میشدیم. سرانجام هواپیما در طول باند پرواز با حداکثر سرعت به حرکت درآمد و لحظه ای بعد خود را در دل آسمان یافتیم. دقایقی بعد، دو فروند هواپیمای دیگر نیز باند پرواز را ترک کرده به ما ملحق شدند. چیزی نگذشت که به صورت یک دسته پروازی با رهبری «سرهنگ خلبان عباس دوران» (که یکی از برجستهترین خلبانان نیروی هوایی بود) در موقعیت مناسب در کنار هم قرار گرفتیم. عباس دوران انسان والایی بود: شوخ طبع و باروحیه. قبلا هم با او به مأموریت رفته بودم اما این بار او را جدی تر و مصمم تر از گذشته میدیدم. او کمتر حرف میزد اما به هنگام لزوم جدی و کلامش قاطع بود. روز قبل که جهت هماهنگی وکارهای مقدماتی پرواز به منظور تعیین مسیر و هدف از روی نقشه وتعیین تجهیزات لازم به اتاق «بریفینگ» رفته بودیم به من گفت: اگر خدای ناکرده برای هواپیما سانحهای پیش آمد سعی کن از صندلی پران خودت استفاده کنی اما بدان حق نداری تکمه صندلی پران مرا برای ترک هواپیما بزنی. چیزی از شروع پرواز ما نگذشته بود که به مرز رسیدیم. در همین حال به منظور فریب دادن دشمن هواپیمای سوم بایک پرواز انحرافی بر فراز نوار مرزی او دسته پروازی جدا شد و به پایگاه بازگشت. برای مخفی ماندن از رادارهای دشمن ارتفاع را کم کردیم و به محض ورود به خاک عراق آرایشمان را تغییر دادیم. تمامی رادارهای دشمن ما را در دید خود داشتند. آژیر وضعیت قرمز در بغداد به صدا درآمده بود. در یک لحظه متوجه موشکی شدم که به طرف هواپیمای ما شلیک شد اما خوشبختانه به هواپیما اصابت نکرد. عباس از طریق رادیو اعلام کرد مواظب هواپیماهای دشمن باشیم تا خطری از بالا ما را تهدید نکند. در طول مسیر تکانهای خفیفی که حاکی از شلیک ضدهوایی دشمن بود احساس کردیم. از این رو هواپیما را از مسیر اصلی که با سدی از دیوار آتش مسدود شده بود و در آن صبح زود به وضوح دیده می شد کمی منحرف کردیم و به مرکز شهر بغداد رسیدیم. تا اینجا مهمترین قسمت مأموریت ما که عبور از دیوار دفاعی و شبکه آتش ضدهوایی دشمن و ورود به محدوده بغداد بود صورت گرفته بود. هنوز همه در خواب راحت بودند که غرش سهمگین هواپیماهای ما سکوت بغداد را در هم شکست. از دور در ضلع جنوبی شهر دکلها و تأسیسات پالایشگاه «الدوره» نمایان شد به هدف رسیده بودیم با ایجاد سرعت سمت ارتفاع و زاویه مناسب و با یک شیرجه تمامی بمب هایمان را روی هدف رها کردیم. پرده سیاهی از دود و آتش شهر را در خود پیچید. سریعا گردش به راست کردیم و در همین حال صدای انفجار مهیبی که ناشی از برخورد موشک به هواپیما بود مرا به خود آورد. از طریق رادیو به عباس گفتم: ما مورد اصابت قرار گرفتهایم. تمامی علایم اضطراری را نشان می داد دود غلیظ ناشی از آتش بال و بدنه وارد کابین شد. چند مایلی از شهر دور نشسته بودیم که هواپیمابه کلی تعادل خود را از دست داد. صدای دیگر خلبان دسته پروازی که از رادیو شنیده می شد از وضعیت بد هواپیما خبر میداد. سریعا حالت پرش به خود گرفته از عباس خواستم برای خروج از هواپیما آماده باشد او که اعلام آمادگی مرا برای بیرون پریدن از هواپیما شنید زودتر از من دکمه مربوط به صندلی پران مرا فشرد و من دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم در حالی که سر و صورتم خون جاری بود و دنده و کتفم به شدت اسیب دیده بود خود را در وزارت دفاع عراق در محاصره نیروهای امنیتی رژیم بعث یافتم قبل از هر چیز از وضعیت همکارم جویا شدم. در پاسخ من گفتند که او از هواپیما خارج نشد. بی اطلاعی از سرنوشت عباس به شدت نگرانم کرد. پس از بهبود نسبی بازجوییهای روزانه از من آغاز شد. در پاسخ به بسیاری از سوال هایشان اظهار بی اطلاعی می کردم و روزی نبود که از کتک و شکنجه آنان بی نصیب باشم. در بازجویی ها دریافتم که عباس هواپیمای در حال سقوط رابه یکی دیگر از تأسیسات مهم عراق کوبیده و به افتخار شهادت نائل آمده است و متوجه شدم که این حرکت او هراس عجیبی در دل عراقیها ایجاد کرده است. رادیو جمهوری اسلامی ایران در برنامه ای که صدایش در عراق شنیده می شد از شخصیت والای شهید عباس دوران تجلیل به عمل آورده بود و همین موضوع باعث شده بود عراقیها فشارهای زیادی بر من تحمیل کنند تا درباره شخصیت و خصویات او اطلاعات بیتری به دست آورند که تلاششان را بی نتیجه نگذاشتم. تنها اقبال من این بود که از طرف صلیب سرخ ثبت نام شده بودم. در طول هشت سال اسارت گرچه متحمل رنجها و مشقات زیادی شدم اما وقتی رنج و مشقت را در جهت منافع اسلام و کشورم می دیدم تحمل آن راحت می شد و بعدها با آزادی تمامی رنج و خستگی دوران اسارت با حلاوت لحظات خوش حضور در وطن از بین رفت. نوشته شده توسط جانشین دسته در چهارشنبه 88/7/1 و ساعت 3:48 عصر
نظرات دیگران() لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ساخت بازیهای ضد شیعَه باحمایت مستقیم وهابیت و صهیونیزم!!!
روایتی جالب از شهدا (ضرر نمی کنین) اهانت بقران یک روز یک مرد انگلیسی از یک شیخ مسلمان پرسید: «چرا در اسلام زنان من نه از رد شدن جمعه ها می ترسم، نه از طولانی شدن زمان که ظهورتا حجاب یک مفهوم عام و عالی است که پوشش نیز جزیی از آن است. معنی عشق چیست؟ تنها نامحرم! حجابـــ مانند اولین خاکریز جبهہ استـــ کاش نامی از تو در دنیا نبود ... مرگ بر نیرنگت ای آل سعود! نجات از شبهه و شهوت [عناوین آرشیوشده] |
|